هيراد جونهيراد جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

يكي يدونه - هيراد دردونه

15 ماهگي مهروي ما

يك ماه ديگه گذشت و پسرمون 15 ماهه شد پاشو از خواب بيدار شو كوچولو  خيلي خوشحاليم كه خدا پسر يكي يدونه و سالم و شاد و بانشاط بهمون داده عزيز دلم ديگه حسابي هنرمند شدي و كارهاي خارق العاده از خودت نشون ميدي(اخه از الان دنبال تميزي و نظم هستي گلم) هروقت بابا اكبر ميخواد بره رو تردميل شما زودتر از اون ميري تا كفشهاي بابايي رو بپوشي   بعضي موقع نميدونم از بازيهات بخندم يا نگران باشم جوجو  اخه مگه اينم شد كار كه شما انجامش ميدي عزيز دلم خيلي كار خوبي كردي ؟ اينجوري نگاه ميكني بلا سعي ميكني حرف بزني جديدا ميگي مامان و منم ميگم جان مامان و خوش...
21 آبان 1392

وقتي هيراد كوچك بود...

چقدر ناز و کوچولو بودی (١ماه و1روز) مامان مهین خیلی کمکمون کرد و خیلی مواظبت بود عزیز دلم ببین چقدرمموشی بودی   براي اينكه همه خانواده ها دور هم جمع بشيم در چهلمين روز تولد هيراد دور هم جمع شديم و جشن گرفتيم كه همه بودندبجز عمو اکبر وخانواده. همگي شام دورهم بوديم و بعد هم هداياي هيراد جونم و باز كرديم  ببخشید شما چیزی گفتید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هيرادم تو يك(1) ماهگي 4/700 كيلو و قدت هم 58 سانتيمتر شده البته براي دو (2)ماهگيت هم پيشرفت خوبي داشتي وزن5/900 كيلو و قدت 61 سانتيمتر ه جوجوي ما ماماني منو تو 91/07/15 واكسن هپاتيت B بار دوم و سه گانه زدندو قطره فلج اطفال هم خوردي خيلي روز سختي ب...
18 آبان 1392

هشت ماهگي هيراد جون

عسل مامان 8 ماهه شده و ديگه ميتونه بشينه و با اسباب بازيهاش بازي كنه ، توي حمام توي وان ميشينه و آب بازي ميكنه .براي بار اول كه تنها توي وان گذاشتمت احساس كردم كه ترسيدي چون اصلا تكون نميخوردي،حتي با اسباب بازيهات هم بازي نميكردي. اسفند 91 شده و موقع خانه تكاني كه تو ساكتي و ميذاري تا مامان به كارهاش برسه.البته ناگفته نمونه که چندتا یارکمکی داره لثه ات ميخوارد و براي همين دائما انگشت دستت رو ميكشي روي لثه هات و دوردهانت پرشده جوشهاي ريز كه اذيتت ميكند. وقتي دستم را روبرويت ميگيرم آ آ  آ  آ   آ  ميگي و انگاري كه مسابقه زوووو شركت كردي. حتي زمانيكه جغجغه ات رو هم برايت تكان ميدهم همينطوري باهاش حرف ميزني جيگر ما...
18 آبان 1392

هفت ماهگي هيراد جون

جیگرطلام ،تودیگه میتونی یک کم بشینی و ما هم دورتادورت بالشت میذاریم تا نیوفتی. با خودت بازی میکنی و وقتی هم که خسته میشی تمام اسباب بازیهایت رو پرت میکنی. وقتی جغجغه هاتو تکان میدی خودت هم چشماتو میبندی و محکم این کاررو تکرار میکنی . خیلی فرنی رو دوست داری و حسابی با ولع میخوری.   وقتی عصبانی میشی پاهات رو به هم میسایی و اعتراض میکنی .فدات بشه مامان که اینقدر شیرینی     ماماني هفت ماهه شده و حسابي خوردني شدي از ان توپولوهايي كه ادم دوست داره گاز از اون ران و لپت بگيره اين ماه هم براي مراقبت رفتيم و اين بار وزن شما 9/300 و قدت هم 71 سانت شده كه همه  از وزن گ...
18 آبان 1392

پنج و شش ماهگي هيراد جون

 عزیز مامان 5 ماهه شدی و وروجک پسرطلام  تو ميتوني با صدا بخندي و ذوق بكني - بابا مهدي بهت تونسته نان بده و تو هم به لثه هات بكشي و طعم اونو بچشي. عزيزم تو ديگه ميتوني دست مامان و تو دستات بگيري و فشار بدي. عشقم زود از خواب بيدار مي شوي و بابا مهدي رو بدرقه ميكني همه حركات و كارهات رو دوست داريم هيراد عزيزم   عزيزم شش ماه از تولدت گذشته و نفس ما شدي تو زندگي الان وزنت 8/800 و قدت 70 سانت شده عشقم اين بار براي مراقبت مامان مهين اومد و باهم رفتيم براي واكسن و اعمال شش ماهگيت ايندفعه براي بار سوم قطره فلج اطفال خوردي و بعدش هم واكسن سه گانه و هپاتيت B داشتي هم به من و هم به م...
18 آبان 1392

سه و چهار ماهگي هيراد جون

عشق مامان حسابي ماه شدي و همه رو شيفته خودت كردي. بابا برات غش و ضعف ميره وقتي از در تو مياد و تو براش ميخندي و دست و پا تكون ميدي عزيزم و اون ذوق كردن هات منو كشته           هیراد مامانی تو سه ماهگی خودش کلمه ((بو))رو میگه چه موقع اعتراض و چه موقع خوشحالی. میتونه دست مامانو بگیره و فشار بده . عزیزمامان صبحها زود از خواب بیدار میشه (اخه میخواد وقتی باباش میره سرکار اونو بدرقه کنه) دستهای خوشگلت رو قربون   اولين بار هيراد جونم توي سه ماهگي رفت اتليه (باران) كه چند ماه عكس ماهش در سطح شهر بصورت پوستر بود - البته الانم هنوز هست عزيزم توي چها...
18 آبان 1392

14 ماهگي عشق ما

نبات مامان و بابا 14 ماهگي ات مبارك گلم    البته     تولد دایی بنیامین هم مبارک چون هر دوتای شما عدد 14 رو دارید پشت سر میذارید و این هم برای ما خیلی خوش یمنه عزیزم                     عشق ما ،حسابي براي خودت مردي شدي و از هميشه بيشتر خواستني شدي شيرين كاريهاي جديدي انجام ميدي كه باعث ميشي همه بيشتر از قبل بهت وابسته بشن   عزيزم الان بهتر از هرموقع ديگه راه ميري و وقتي دنبالت ميكنيم خيلي سريع ميدوي و ميخندي   هرموقع خوشحال ميشي اوووو ميگي و دو تا...
29 مهر 1392

خاطرات تصويري مامان و بابا

عشق ما هميشه تو قلب مايي و همه دوستت دارن و ميدوني چطور خودتو تو دلها جا كني از اولين روزهاي تولدت انگشت اشاره ات يه جايي رو نشون ميده بايد بزرگ شي تا بپرسيم منظورت چي بوده و كجا بوده ؟ البته الانم هرچي رو كه ميخواي اون انگشت نازت رو مياري و به چيزي كه ميخواي اشاره ميكني   فداي اون انگشتهاي ظريفت بشم عسلم و اون نگاه خوشگلت به دوربين       هرچي ميپوشي و يا از اون استفاده ميكني بهت مياد جيگرم اين كه مي گويي يعني چه ؟ بوس يا گاز البته يه بوس تپل چون هنوز مرواريداي خوشگلت در نيومدن   پهلوووووووووووووونه پسرم ...
29 مهر 1392

13 ماهگي هيراد جون

عزیزم یک ماه دیگه هم اومد و تو ١٣ ماهه شدی و کارهای جدید یاد گرفتی  هنوزم عاشق بازي با ماشين لياسشويي هستي و وقتي كه روشن هم هست ميري نزديك و داخل آن رو كه لباسها در حال چرخش هستند رو نگاه ميكني و كلي ذوق ميكني عزيزم ياد گرفتي كه سوت بزني و توپ رو پرتاب كني هنوزم توپ يا به قول خودت پوپ رو دوست داري و حتي زمانيكه برنامه كودك نگاه ميكني انواع اونو تو دستت ميگيري و پرت ميكني تا مامان هم بيكار نباشه اين صحنه رو خيلي دوست دارم وقتي كه يه چيزي ميخواي كه دستت نميرسه روي نوك انگشتانت مي ايستي و با تلاش ميخواي كه به خواسته ات برسي گاهي براي اينكه بخوابي از يك ترفند جديد استفاده ميكني و خيلي زود هم خواب ميري ...
28 مهر 1392

12ماهگي نبات مامان

شيرين ترين مزه تو زندگي ما هستي گلم 12 ماهه شدي و آخر12 ماهگي جشن تولدته كه توي ماه مبارك رمضان است. فعلا كه باسرعت چهاردست و پا ميري و توي روروئك سواري هم واقعا خبره شدي و هرطور بخواي حركت ميكني. شبها ساعت 11:30 تا12 ميخوابي و فردا معمولا 9:30 تا 10 بيدار ميشي .همه چيز مرتب و قانونمند. هرچيزي رو كه بخواي با تغيير صدا و اشاره متوجه مان ميكني. ميتوني با كمك بايستي و بعدشم خودت دستهايت رو رها ميكني تا بايستي . غذاهاي نرم رو دوست داري و از چيزي بدت نمياد و عاشق ميوه هستي.   وقتي چيزي ميخواي و به خواسته ات نمي رسي اونوقت : عشقم براي 12 ماهگيت هم با مامان طلعت رفتيم براي مراقبت و خيلي خوب رشد كردي و از قدو بالات م...
28 مهر 1392